۲مهر سبحان ختنه شد. روز قبلش خودم به دکتر زنگ زدم و براش نوبت گرفتم هرچی به باباش گفتم به حرفم نکرد و میگفت دلم نمیاد اونروزساعت۵بعداز ظهر با مامانی و بابابزرگ و خاله فاطی رفتیم خاله فاطی پاهاشو گرفت و مامانی هم دستاشو گرفته بود امپول بیحسیش خیلی دردناک بود و اینقدر گریه کرد که صورتش کبود شده بود دکتر یه عالمه چرک در اورد و گفت خوب شد اوردینش با لیزر ختنه شد ودر طول ختنه با شیشیه شیر که مامانی بهش میداد خوابیده بود تمام شد ورفتیم تو ماشین بغلم خواب بود یه یکهو بیدار شد و شروع کرد به جیغ زدن تا دوساعت بعدش فقط جیغ زد پسر عزیزم خدا خیرش بده خاله فاطی رو که کمکم میکرد و تاب تابش میدادیم از اونطرفم بابا مهدی گریه میکرد خل...